در ماتریکس، مورفئوس به نئو گفت: «قرص آبی را میخوری و داستان تمام میشود... قرص قرمز را میخوری و در سرزمین عجایب باقی میمانی و من نشانت میدهم که ته سوراخ خرگوش کجاست.» پیشنهاد وسوسهکنندهای است، نه؟ بالاخره در زندگیمان پیش آمده که خواستهایم از چیزی فرار کنیم؛ از شغلی کسالتبار، از رابطهای ناممکن و از دنیایی که اغلب در آن مهار زندگی دست خودمان نیست. شاید برای همین است که تمدن ما با جدیت مشغول ایدۀ فرارفتن از حصارهای این جهان شده تا در جهانی دیگر هوایی خنکتر و تازهتر بیابد. چه قرص قرمز باشد، چه کمدی مخفی، آینه یا سوراخ خرگوش، فرقی ندارد. بههرحال از آنها استفاده میکنیم.
مسلماً فقط به دنبال دانستن عمق سوراخ خرگوش نیستیم. این را میدانیم: بههرحال این دریچهای به دنیایی دیگر است؛ «فکر کنم در عمق چهارهزار مایلی.» ما میخواهیم بعد از اینکه «تالاپ! تالاپ!» در سرزمین عجایب به زمین افتادیم و از درون آینه گذشتیم، از کشفمان سر در بیاوریم. سرزمین عجایبِ آلیس دنیایی شگفتانگیز و پر از خطر و لذت است. اینجا کرمهای ابریشم آبیرنگی میبینیم که قلیان میکشند، نوزادانی که تبدیل به خوک میشوند، گربههایی که لبخندشان پس از محو شدن سرشان باقی میماند و کلاهفروش دیوانهای که با زمان صحبت میکند. ملکۀ سفید رو به گذشته زندگی میکند و آینده را به یاد میآورد و در محاکمهها اول حکم صادر میکنند و بعد شواهد و اظهارات ارائه میشود. پس بهتر است تا زمانی که اینجا هستید، حواستان به رفتارتان باشد، چون از نظر ملکۀ سرخ بریدن سر مجازاتی مناسب برای تمام جرمهاست.