«هزارتوی تاریکی» نام آخرین رمان «مهدی جعفری» است. داستانی پرحادثه و پیچیده با موضوعی نو. داستان زندگی پر پیچوخم امیر و افسانه است، که به دنبال انتقام افسانه، از یک قدرت مافیایی، به هم گره میخورد، در حالی که هر دو از نظر جسمانی در شرایط بحرانی هستند و برای انتقام و نجات خود میجنگند... مهدی جعفری داستان را اینگونه شروع میکند: «هنوز تنش کرخت بود. حالا فقط دیوار چرکمرده توسی را میدید. خواب دیده بود، خواب دیده بود که توی یک مسابقه است. چند نفر از یک دهلیز بسیار تنگ عبورش میدهند. دهلیز بهقدری تنگ بود که دو نفر نمیتوانستند در کنار هم از آن عبور کنند. انتهای دهلیز باز میشد به یک فراخی گنگ، یا شاید فقط سیاه بود.»