- از متن کتاب:
ترسیدم
از صندلی آویزان از لبهایت
و زمینی دوار
حول محور شیدایی
درون مفهوم مطلقی که وجود داشت
اندوهی که به پرسش نشست!
درون ماهیای مبهوت تنگش
درون جدار شیشهای ضخیم
جدا شده از ذهنی که به تو مینگرد!
نشسته بر همان صندلی...
و پرسش این بود
مرگ پاسخ کدام سوال انسان است؟!
زیبایی چیست؟!
آیا انسان به دیوانگی پناه میبرد
یا دیوانگی به انسان!
ترس چیست؟!
من از چه میترسم؟!
تو کیستی؟!
چیستی؟
و هنوز نمیفهمم آیا امروز به تمامی زیبایی تو پی بردم؟!
بدون آنکه بدانی زیبایی!
تا درون تنت زن باشی!
آنگاه که شیدایی چ یره میشد!