هنری فریزر یکی از استثنائیترین کسانی است که در زندگیام دیدهام.
هنری پیش از حادثهای که زندگیاش را دگرگون کرد، پسری باهوش، بااستعداد و خوشچهره بود، که اکثر ما میدانیم همین خصوصیات برای موفقیت در زندگی کافیاند؛ ولی شرایط زندگی طوری در کنار هم چیده نشده بود که هنری بتواند خصوصیات واقعیاش را در آن نشان دهد. با دوستانش به تعطیلات رفت، در اقیانوس شیرجه زد و همه چیز در یک چشم برهم زدن تغییر کرد.
ابتدا تصادفاً با ماجرای هنری آشنا شدم. به وبسایت باشگاه راگبی ساراکنز سر زدم تا در مورد جزئیات مسابقهای که در داستان جنایی جدیدم در مورد آن نوشته بودم اطلاعاتی کسب کنم. ماجرای زندگی هنری توجهم را جلب کرد و به رسم همهی رماننویسانی که در زمینهی کارشان تحقیق میکنند، فوراً کاری را که دستم بود رها کردم و به خواندن مطلبی پرداختم که برایم جالبتر بود.
چند هفته بعد دوست و کارگزارم نیل بلر، ماجرای مرد جوانی را برایم تعریف کرد که به تازگی به او مراجعه کرده بود. ماجرا به نظرم آشنا آمد. از او پرسیدم: «نام این مرد جوان هنری فریزر نیست؟»
و به این ترتیب بود که به واسطهی نیل با هنری مرتبط شدم. مدتی آنلاین با هم گپ زدیم و سرانجام در اولین نمایشگاهش او را دیدم، نمایشگاهی که از اولین نقاشیهایی که با قرار دادن قلممو در دهانش آنها را کشیده بود تا آخرین نقاشیهای پخته و زیبایش در آن ثبت شده بود. سخنرانیِ آن شب او بدون شک در ذهن همه حک شد. صداقت، تواضع، شجاعت او در توصیف آن تصادف و نحوهی سازگاریاش با آن و بردن حداکثر بهره از زندگیای که انتظارش را نداشته، شگفتانگیز بود.
-قسمتی از متن کتاب-