وقتی نوشتن کتاب حاضر به اتمام رسید، با یکیدو نفر از دوستان بحثی پیش آمد و پرسیدند چه عنوانی برای کتاب در نظر گرفته شده است و این سؤال را بسیار جدی مطرح کردند. البته علت این پرسش بر این پایه بود که نگارنده تصمیم داشت تا حد ممکن در انتخاب عنوان ملایم عمل کند و در همین راستا عنوان «چهرههای نامطلوب تاریخ معاصر ایران» را برگزید. دوستان بهشدت به این عنوان اعتراض کردند و اصرار داشتند «چهرههای منفور تاریخ معاصر ایران» نوشته شود. وقتی نگارنده سعی در قبولاندن این استدلال کرد که رعایت بعضی اصول دربارۀ معرفیشدگان بهتر خواهد بود، گفتند عنوان بیانگر این فرضیه است که افراد مذکور مطلوب ملت ایران بودهاند، ولی اعمالشان نمایانگر این مفهوم است که آنچه خواست مردم بوده رعایت نکردهاند و لذا نامطلوب شدهاند؛ درحالیکه افراد مذکور چنانچه شرححال ایشان نشان میدهد، هیچ نوع رابطهای با ملت نداشتهاند و مقامات مکتسب آنان با هزاران دوزوکلک و جنایت و خیانت و کشتار خادمان ملی و مردمی به دست آمده است؛ امیرکبیر را کشتهاند تا میرزا آقاخان نوری به جایش صدارت کند. پس همچنانکه اینان حرمت جامعۀ خود را نداشتهاند، خود نیز لایق هیچ حرمتی نیستند و آنچنانکه بودهاند، باید معرفی شوند. درهرحال با این نوع مسائل در نوشتن این کتاب، تردیدها و دودلیهای فراوانی پیش آمد که صدالبته علتش معلوم بود، این نوع نوشتهها با آبرو و شخصیت افراد سروکار دارد و قضاوت دربارۀ دیگران کار سادهای نیست. وجدان و شرف بیدار میخواهد، وگرنه همچون بعضی از قضاوتهای فرمایشی یا طبق دستور، بهراحتی میتوان بیگناهی را گناهکار و خادمی را خائن معرفی کرد. نوشتن بیوگرافی و معرفی افراد، نیازمند بررسیهای بسیار دقیق است تا آنچنانکه بودهاند معرفی شوند، نه آنچنانکه خواسته و نظر مورخ و نویسنده است؛ هرچند «تاریخ کسانی را که میکوشند به قهر جریان آن را به مسیرهای دلخواه خود بیندازند، مسخره میکند و آنچه را که زیر تعصب و غرض خود پنهان کردهاند، آشکار میکند». ما چون نمیتوانیم سهلانگاری در اخلاق را تحمل کنیم و به همین سبب نمیتوانیم اهمال در تاریخنگاری را هم بپذیریم، پس مجبوریم مظاهر کاملاً مشخص خدمت و خیانت را نادیده نگیریم.
در همین کتاب از افرادی صحبت شده است که خیلیها با استدلالات خود خواستهاند آنان را از خیانتهایشان تبرئه کنند، حالا این نوشته براثر مطالعۀ کم بوده یا تعصبی عارضی، معلوم نیست، اما درهرحال هیچ نویسنده و مورخی نمیتواند این حقیقت را نبیند یا اغماض کند که خیانت خیانت است و با صغری و کبری چیدن نمیتوان آن را توجیه کرد و کسی را که به فرهنگ و تمدن مملکتش کمک نکرده و در استقرار نظم اجتماعی و پیشرفت و ترقی فرهنگی آن و رشد سیاسی و پایبندی به قانون ملتش قدمی برنداشته خادمش خواند؛ چطور میتوان از گناه کسی درگذشت که تا ویرانی و انهدام کشورش پیش رفته و علاوهبر بیتوجهی به رشد دموکراسی و آزادی ملی و پیشبرد اقتصادی، منابع کشورش را هم به حراج گذاشته و برای تقسیم پستها و مقامهای کلیدی کشورش بین اقارب و خویشان و پادوان و همراهان خیانت خویش، به ملت و نزدیکترین کسانی که همهچیز خود را از آنها داشته از پشت خنجر زده، فقط بهخاطر تعریف بیسروتهِ فلان کس یا برحسب وابستگی و تعصبهای فامیلی و دفاعیات بیاساس، حاج ابراهیمخان کلانتر و وثوقالدوله و... از این قماشاند. زیرا به قول ویل دورانت، «... تاریخ بیش از هر چیز دیگر خلق و ضبط این میراث است تا نشان دهد پیشرفت عبارت است از ازدیاد، حفظ، انتقال و بهکارگیری فزایندۀ این میراث برای آن عده از ما که تاریخ را صرفاً نه بهعنوان کمک به کار عبرتآمیز حماقتها و جنایتهای انسان، بلکه بهصورت یادنامۀ شوق آخرین انسانهای آفریننده نیز مطالعه میکنند. گذشته دیگر تاریکخانۀ نومیدی و وحشتها نیست، بلکه شهری ملکوتی و کشور اندیشهها است... .»