در سال ۱۹۶۴، نوجوانی الجزایری وارد مدرسۀ نظام مِشوار در وهران میشود. پدرش که خود افسر ارتش است رؤیاهایی جاهطلبانه برای پسرش در سر دارد. بااینهمه، این عضو ارتش و سرباز نمونۀ آینده، در طی دوران خدمتش، استعدادهایی شگرف در خود مییابد. اما سربازی شیفتۀ تئاتر و ادبیات سوءظن فرماندهانش را بر میانگیزد. در دوران جنگ داخلی الجزایر به او اخطار میدهند که باید نوشتههایش را به سانسور نظامی بسپارد. پذیرش این کار برای «محمد مولسهول» ناممکن است و در عین حال نمیتواند از وسوسۀ نوشتن بگذرد. پیشنهاد همسرش را میپذیرد و برای خود نامی مستعار انتخاب میکند، برگرفته از دو اسم کوچک همسرش: یاسمینا خضراء. او با این نام مستعار، رمانهای پلیسی زیادی مینویسد که در عمق تراژدی الجزایر استعمارزده، گواهی است بر وحشتِ دوران. چه کسی هزاران بیگناه را قتلعام کرد؟ چرا نمیخواهیم حقیقت را بشنویم؟ از این پس، نویسنده باید هویت حقیقی خود را آشکار کند. ارتش را ترک میکند و آشکارا به حرفۀ نویسندگی میپردازد، اما همچنان نام مستعاری که او را به شهرت رساند حفظ میکند. نویسنده زندگینامۀ خودنوشت این سرنوشت شگفتانگیز است و یادمان دلخراش تاریخ معاصر الجزایر.