خوانندگان حتما به یاد دارند که در داستان «آخرین مسئله» که در سومین مجلد ترجمههای ما، سیمای زرد، به چاپ رسیده شرلوک هولمز در جریان مبارزه تن به تنِ خود با پروفسور موریارتی، جانی نابغه، برحسب ظاهر، کشته میشود. دکتر واتسن در توصیف خود از محل حادثه، در کمرکش آبشار رایشنباخ در سویس، چنین مینویسد:
«از بررسی دقیق کارشناسان چنین برمیآید که زورآزمایی شخصی آن دو بدون تردید در آن موقعیت نتیجه دیگری نداشته است جز اینکه هر دو با هم در حالی که یکدیگر را تنگ در بغل میفشردهاند به درون مغاک پرت شده باشند. هر گونه کوششی برای بازیابی اجساد مطلقا بیفایده بود، و آنجا، در اعماق آن کوره آبهای جوشان و کفآلود آرامگاه ابدی خطرناکترین جنایتکار و برجستهترین حامی قانونِ نسل خودشان قرار دارد».
بله، دکتر آرتور کانن دویل، خالق شرلوک هولمز، سرکارآگاه معروف را بعد از شش سال زیر آب کرد تا از دستش خلاص شود و فرصت بیشتری برای «کارهای ادبی جدیتر» داشته باشد. ولی مگر خیل علاقهمندان و دوستداران شرلوک هولمز گذاشتند. باور نمیکردند، نمیخواستند باور کنند، که کارآگاه محبوبشان دیگر وجود ندارد. در حقیقت کانن دویل با خلق شرلوک هولمز شخصیتی را پدید آورده بود که از یک انسان عادی واقعینماتر بود، و حالا هم به این سادگیها تن به مرگ نمیداد. شرلوک هولمز در ذهن دوستداران خود زنده بود و آنان، و نویسندگان مطبوعات از قول آنان، هر چه میتوانستند کردند، تا نویسنده را از تصمیم عجولانهاش منصرف کنند. آنها مصرانه میخواستند کانن دویل مخلوقش را به زندگی بازگرداند.