سیرک بیخبر از راه میرسد. هیچ اعلانی از پیش در کار نیست. فقط هست، درحالیکه دیروز نبوده. داخل چادرهای راهراهِ سیاهوسفیدِ کرباس، تجربهای کاملاً منحصربهفرد و پر از شگفتیهای حیرتآور در جریان است. نامش سیرک رؤیاهاست و فقط شبها باز است. اما در پشت صحنه، رقابتی شدید در جریان است: دوئلی میان دو شعبدهباز جوان، سیلیا و مارکو، که از کودکی بهدست آموزگاران دمدمیمزاجشان مخصوصاً برای همین هدف تربیت شدهاند. هیچیک از آنان نمیداند که از این بازی فقط یکی از آنان جان به در خواهد برد و این سیرک فقط صحنهای است برای نبرد تماشاییِ تخیل و اراده. اما سیلیا و مارکو بهرغم میلشان بیپروا عاشق هم میشوند؛ عشقی عمیق و جادویی که حتی وقتی دستشان به دست هم میخورد چراغها به سوسوزدن میافتند و فضا گرمتر میشود. عشق آنان، چه واقعی باشد چه نباشد، بازی باید به پایان برسد و سرنوشت همهی افرادِ درگیر، از گروه هنرمندان خارقالعادهی سیرک گرفته تا مشتریانش، در ابهام است و بهاندازهی آکروباتبازهای جسوری که آن بالا هستند در بیثباتیای معلق. این رمانِ جادوکننده با نثری فریبنده و غنی بزمی برای قلب و احساسات.
داستان جالبی بود و آدم واقعا به فضای سیرک وابسته میشد و ارزش یکبار خوندن رو داره
اما انتظار پایان زیبا تری رو داشتم ، به جزئیات هم توجه زیادی نشده بود و در پایان داستان خیلی از سوالات بی جواب می موند.
ر
رز پارسا
۱۴۰۲-۰۷-۱۳
5
آرامشبخش 🌱
فصای رمان خیلی جذابه و تک تک جزییات رو میگه
نویسنده با اینکار خواننده رو جذب کتاب میکنه