همان طور که گفتم من چیزی از آن روز یادم نمیآید، اما وقتی به خودم و کارهایی که تا به حال کردهام فکر میکنم، میبینم که از من، چنان بعید هم نبوده که این کار را بکنم! تا آن جایی که یادم هست، من همیشه با سر به طرف مردم حمله میکردم؛ حالا چه با کلاه کاسکت، چه بدون آن. راستش را بخواهید، باید بگویم که یک دقیقه پیش، در مورد یک چیز دروغ گفتم. من گفتم که همه به من «دردسر» میگویند، اما واقعیت این است که یک نفر هست که من را به این اسم صدا نمیکند و این فقط یکی از میلیونها چیزی است که در مورد این بچه، من را اذیت میکند.
هنوز اولین باری که او را دیدم، یادم هست. تابستان قبل از کلاس اول بود؛ هفت سال پیش...