کتاب نیمه ی پنهان ماه ۲۲:تجلایی به روایت همسر شهید همیشه می گفت:"دوست دارم زمانی برسه پیشت باشم و جبران کنم. بهت برسم." به شوخی می گفت:" نازتون بکشم. کاری کنم که دیگه احساس غربت نکنی." یاد آن روزی افتادم که پرسیدم:" علی تو خوش بختی؟" گفت:" راستش رو بگم؟" گفتم:" خب پس جواب مشخص شد." گفت:"ناراحت نمی شی؟" گفتم:" معلوم شد دیگه؟" گفت: "در مقایسه با مردهای دیگه خیلی خوش بختم. اما اگه منظورت اون خوش بختی ایده آله، خب اون خوش بختی فقط با شهادت به دست می آد. دعا کن به اون خوش بختی برسم." می دانستم علی حالا واقعا خوش بخت است.