زمستان بود و هوا خیلی سرد! به قول قدیمی ها؛ سنگ از سرما میترکید! خانواده شجاعی تازه از روستای سروناز از شهرستان رامسر به تهران آمده بودند. از شدت سرما به داخل پاساژ بسیار بزرگی پناه آوردند.
آقای شجاعی به همراه خانواده (دختر جوان و همسرش) درکنار پاساژ به زرق و برق ویترینها ومغازهها مبهوت شده بودند. ساعت نزدیک ۱۱ شب بود و پاساژ در شُرف تعطیلی بود. داشت کم کم دیر میشد و آقای شجاعی نمیدانست با خانواده کجا پناه ببرد؟