چه احساسی داشتین اگر یک روز از خواب بیدار میشدین و میدیدین که یک درخت روی سرتون دراومده؟
خوب این دقیقا همون اتفاقیه که برای سید، پسر بچهی کوچولو و گوشهگیر افتاد.
اون هیچوقت حتی فکرش رو هم نمیکرد که همچین چیزی ممکن باشه تا روزی که نتونست جلوی ورود توپ به داخل دروازه رو بگیره و تیم حریف گل میزنه.
میخواین بدونین که دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ صبر داشته باشین تا براتون تعریف کنم!
داستان از جایی شروع میشه که یک روز توی مدرسه، دانشآموزها مسابقهی فوتبالی برگزار میکنن و سید هم اتفاقی به عنوان دروازهبان انتخاب میشه.
اون که هیچ مهارتی توی این بازی نداشت، وقتی توپ به سمتش اومد سرجاش ایستاد و هیچ تکونی نخورد.