پیرمرد توی صورت مازیار عطسه میکند؛ بعضی از آدمها ابراز علاقهشان اینطور است. همین ذرات آب پراکنده در هوا دریچهای میشود برای آشنایی. از همان لحظه است که مأموریت این فرشته ریشدار آغاز میشود؛ مازیار و رفقا مشغول کاویدن علل ناکامیشان هستند. پیرمرد آنها را به دل تاریخ هفتاد ساله این سرزمین میبرد و معنای واقعی شکست را با رسم شکل نشانشان میدهد! لولیا روایتی است از دلهره میان خنده.