با پول وامی که سال اول دانشگاه گرفته بودم، یک گیتار دستدوم خریدم. یاماها سی۴۰ کدوییرنگی که چند جا روی سردسته و بدنهاش زدگی داشت و یکی از گوشیهای تنظیم سیمش شکسته بود. اولین برخورد خانواده با گیتارم کاملاً طبیعی بود. پدرم گفت چیزِ بهدردنخوری است که مانع پیشرفت و تحصیلم میشود. ماشین، خانه، مطب، روپوشِ سفید، کتوشلوارِ مشکی، زن و دوتا بچه، رؤیاهایی بود که پدر از آیندهام ساخته بود و گیتارِ دستدوم هیچ جایی در این رؤیا نداشت. وقتی مثل همیشه پرسید «حالا به چه دردی میخوره؟» جوابی را دادم که دوست داشت بشنود. «برای تقویت زبانِ انگلیسی میخوام آهنگ خارجی بزنم.»
-قسمتی از متن کتاب-