گریختن خانه به خانه به هر جان کندنی که هست، ادامه دارد.
سپیده سر میزند و امید به یافتن راهی به سوی خط خودی در غبار ناهمواریهای کوچه پس کوچههای خلوت و خالی حلب قوت میگیرد. اما هراس افتادن به دام تک تیراندازهای داعشی، در گرگمیش دم صبح در چهره خسته عظیم و مزار پیداست. لحن غالب گفتگویشان با لرز و درد همراه است. مزار با صدایی ضعیف و نالان میپرسد:"دکتر قاسم چه شد؟»
عظیم سکوت میکند..