امروز نامه هایت را دادم آرزو برایم خواند. روزی هزار بار هم برایم بخواند، تکراری نمی شود. خندید گفت: «عمه، چه چیزهایی برای هم می نوشتید! مثل جوون های امروزی.» خواستم بگویم عاشق شدن و عاشقانه نوشتن که مخصوص جوان های امروزی نیست. نامه هایت که در خانه می آمدند، صبر نمی کردم. فوری چادرم را می انداختم روی سرم و می رفتم خانه اکرم خانم. چشم می دوختم به لب های عصمت و او آرام آرام نوشته هایت را برایم می خواند و من با هر کلمه اش لبریز از عشق می شدم و دلم پر می کشید سمت تو.