صبح زود با طلوع آفتاب، جنب و جوشی توی جنگلِ سرسبزِ قصهی ما به راه افتاد و اهالی جنگل روز جدیدی رو شروع کردن.
حیوونها یکی یکی از خوابِ ناز بیدار شدن.
بچههای موشکور به آرومی صورتشون رو مالیدن و خمیازهکشان چشم باز کردن.
بعضیها هم مثل روباهکوچولو با صدای ملایمِ دلنشین مامانش از رختِخواب بیرون اومدن.
اما خرگوش کوچولوهای بازیگوش برعکس بقیه روی تختِخوابشون بالا و پایین میپریدن و اصلا قصد آروم گرفتن نداشتن.