روزی روزگاری در دهکدهای دور، آسیابون پیری زندگی میکرد که دخترِ جوان و زیبایی به اسم جین داشت.
گونههایی به قرمزیِ گل رز و چشمهای زیبای دختر که به رنگ گلِ نیلوفر آبی بودن، اونقدر جلب توجه میکرد که باعث میشد همه از قشنگیش شگفتزده بشن.
جین خیلی دوستداشتنی و باهوش بود و کل اهالیِ دهکده عاشقش بودن، چون به همه با تمام توانش کمک میکرد.
پدرش هم برای هر غریبه و آشنایی از ذکاوت و زیباییِ مثالزدنیِ فرزند دلبندش حرف میزد.