درخت نارنج سرگذشت نسلی است گرفتار در گردونهی سنت و تجدد. «زهور» شخصیت محوری داستان که از کشور عمان برای ادامهی تحصیل به سرزمین برفی (کانادا) رفته غم غربت (نوستالژی) و جدا افتادگی از سرزمین آباء و اجدادی خود را با تداعی خاطراتی که از کودکی و نوجوانی در کنار مادربزرگش داشته تسلی میدهد. او در گذران زندگیاش با افرادی پاکستانی از طبقهی متوسط آشنا میشود که به رغم داشتن تمایزات طبقاتی و فرهنگی و... در ناتوانی جهت سازگاری با فضا و سرزمینی که در آن به سر میبرند، همسویی دارند و همین ویژگی مشترک آنان را به سه ضلع مثلثی تبدیل میکند که عشق محور اصلی و اکسیر گرمابخش آنان در تخفیف آلام زندگی در سرزمین بیگانه است.