هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود که از بیمارستان بیرون زدم. پرتوهای نور خورشید به زحمت سعی میکردند از پشت ابرها به زمین برسند. ابرهای سیاه و گرفتۀ آسمان اجازه نمیدادند تا نور خورشید خودنمایی کند. همین مسئله هوا را تاریکتر از چیزی که بود، نشان میداد. به ماشین رسیده بودم، کیفم را روی صندلی عقب انداختم و با بیحوصلگی ماشین را روشن کردم. شیفت سنگین و پراسترسی را پشت سر گذاشته بودم و بهسمت خانهای میرفتم که کسی در آن منتظرم نبود.