این کتاب بهواقع نه یک رمان است و نه یک کتاب آشپزی. همان صورت واقعی و جریان رونده و سیال ذهن مارگریت دوراس است که هرگز در یکجا متوقف نمیشود. در این کتاب با تمامیتِ انسانی یک نویسنده مواجه هستیم: یک زن فرهیخته، یک مادر و یک دوست صمیم که بخش بزرگی از حواس زنانهاش را در یادداشتهای روزمرهی خود ثبت میکند. مارگریت دوراس در یادداشتهای خود نگران غذای مخاطبی است که شاید روزی نوشتهیِ او را بخواند و نگران این است که غای او برای مهمانها کم نیاید، شور یا شیرین نشود، نسوزد و اینها را با چنان نگارش دوستانهای مینگارد که گویی در زمان حال، حاضر و هویدا در گفتگویی دوستانه با شما سخن میگوید. در بین دستورهای غذایی درد دل میکند، خاطرهاش را از آن غذا میگوید. انگار او روزی را در کنار شما نشسته و دستور پخت یک غذا را بدون آداب و تشریفات و اندازه به شما میدهد، میخندد و قهقهه میزند و گاه در خاطرات بسیار دور فرو میرود.