از متن کتاب:
به باور من هر کاری با انگیزهای پسندیده توجیهپذیر است. چه چیزی ستودنیتر از عزم دختری برای دلواپس نکردن «بابای بیچاره»اش و نگرانیاش که مبادا از مردی که انتخابش کرده کارِ نسنجیدهای سر بزند، کاری که تمام نقشههایشان را برای خوشبختی نقشِ بر آب کند؟
از این لطیفتر و محتاطانهتر دیگر ممکن نیست. تازه این خوی دختر را در متکی بودن به خود نباید از نظر دور داشت و همینطور این بیمیلی را در میان زنان منظورم زنهای باشعور است که نیازی نمیبینند در چنین مواردی صدایش را دربیاورند.
همانطور که گفتم هیمسکرک کمی بعد از ورود جاسپر به خور پیدایش شد. منظرهٔ کشتی بادبانی که درست پایین عمارت پهلو گرفته بود حسابی بههمش ریخت. مثل جاسپر، بهمحض لنگر انداختن بهجانب ساحل نشتافت. برعکس، مدتی روی عرشهاش چرخید و زیرلب با خودش حرف زد و بعد وقتی دستور میداد که قایقش را به آب بیندازند لحنش عصبی بود. حضور فریا، که باعث میشد جاسپر از خوشی بال دربیاورد، برای هیمسکرک سبب عذابی نهانی بود، دلیل ساعتها ماتم گرفتن و زجر کشیدنش.
استاد مسلم داستانهای دریاست جوزف کنراد. نه تنها داستانهاش پر از حال و هوای دریا و سفرهای دریایی با کشتیهای بخار و بادبانی در یکی دو قرن اخیره بلکه خود دریا در این داستانها انگار شخصیتیه در کنار سایر شخصیتها، یا خداییه که بر تمام شخصیتها و وقایع داستان احاطه و سلطه داره. در این کتاب علاوه بر اینها موضوع عشق هم وارد داستان میشه و پیوندش با دریا بهش عمق و بیکرانگی میبخشه و معشوق رو که مجذوب مردها نمیشه بلکه مجذوب کشتیها میشه گاهی تا مرز اسطورهها پیش میبره. حقیقتا عشقی که در این داستان توصیف میشه گاهی در طراوت و عظمت به دریا شباهت داره و گاهی در تلخی و بیرحمی. از لحظه به لحظه این کتاب لذت بردم و کلمه به کلمهش بر دل و جانم نشست.