کتاب شبهای روشن یک داستان عاشقانه از خاطرات یک رؤیاپرداز است. داستان این رمان کوتاه هم مانند بیشتر داستانهای داستایوفسکی از زندگی خود او مایه گرفته است. داستانی که اگر زندگینامهی داستایوفسکی را خوانده باشید، میدانید بهنحوی زندگیاش کرده است. عنوان کتاب به یک پدیدهی فیزیکی اشاره دارد. در تابستان، در نواحی شمالی کره زمین نزدیک به قطب شمال، به علت زیادی عرض جغرافیایی شب تا صبح هوا مثل آغاز غروب روشن است. داستایوفسکی این رمان را قبل از رفتن به سیبری نوشته است و منتقدان آن را جزء آثار دوران بلوغ نویسنده قرار نمیدهند. اما با این حال، مخاطب با یک عاشقانه کوتاه و خواندنی روبهرو است که هر خوانندهای به متفاوت بودن آن رأی میدهد. جوانی که در عمر خود با هیچ زنی رابطهای دوستانه و عاشقانه نداشته است، ناگهان با دختری رؤیایی آشنا میشود که حاضر است با او وقت بگذراند. خوشحالی و هیجانی که به جوان دست میدهد هرچند کوتاه، اما به خوبی در این کتاب توصیف شده است. شبها بهراستی برای او روشن شده و او با همهی وجود عاشق دختر میشود. تصور کنید چه حالی پیدا میکنید وقتی بعد از سالها همصحبتی با ساختمانها و مکانهای شهر ناگهان دختر بینظیری کنار خود داشته باشید.