من و پرهام کشتی میگرفتیم. مامان گفت: «آروم!... آپارتمان که جای...»
اسم من پیمان است. من سه سال از پرهام بزرگترم، هی فتیلهپیچاش میکردم. مامان غذا را روی اجاق گرم میکرد. پیشبندش روی صندلی بود. موقع ظرفشستن دستکش نمیپوشد. بشقابها را دوبار میشوید. مامان عاشق خانهداری است. هر وقت بابا میآید خانه، دو کیسهی گنده دستش گرفته پر از پفک و ویفر و اسمارتیز و آبنبات.
پرهام دوید سمت بابا، با پا زدمش، داد مامان و بابا درآمد. پرهام سه سالش است، من بیشتر. بابا پرهام را بیشتر دوست دارد، من را کمتر. مامان گفت: «یا همین الان کشتی رو تموم کنین یا میاندازمتون تو شوتینگ!»