درباره یوهانس اولریش یِلخ و تعدادی داستانک هزار واژه ای دیگر
ـ «بحث امروز در مورد باورپذیری افراد در جامعه است.
صدای پچپچ بین بچهها بلند شد. استاد مهدوی ادامه داد:
ـ «در باب باورپذیری، نظریات متفاوتی بین جامعهشناسان و روانشناسان حاکم بوده و هست، اما تقریباً همۀ اونها متفقاً بر اثرگذاری برخی از عوامل تأکید میکنند. عامل اول، در باورپذیری فردی اتفاق میفته و عامل دوم در باورپذیری جمعی، کسی ایدهای داره؟»
معمولاً سر کلاسِ استاد مهدوی بچهها ساکت میمونن، بعید میدونم بهخاطر عدم آگاهی باشه؛ چون همه برای خودشون ادعا دارن؛ شخصاً ساکت میمونم؛ چون میدونم حرف زدن زیاد سر این کلاس باعث از دست دادن مطالب بیشتر میشه. استاد ادامه داد:
ـ «بگذارید برگردیم به دوران نوزادی انسانها، چی باعث میشه یک بچه کسی را باور کنه؟ در گام اول هیچ چیز؛ نوزاد درکی از باور نداره، بعد از چند روز که شناخت محیطی براش شکل میگیره، تنها رفتار منظم فرد یا افرادی که بهش شیر میدن، که به نوعی بر اساس گرسنگی تنظیم میشه، باعث میشه که بچه بهشون اعتماد کنه. این اعتماد در ابتدا دایرۀ محدودی داره، اما به مرور و طی رشد بچه، اون یاد میگیره به کسانی که پدر و مادرش بهشون اعتماد دارن، اعتماد کنه. پس اعتماد در گام نخست اکتسابیه؛ حال اگر فردی که در دایرۀ اعتماد کودک هست، رفتاری بکنه که کودک به صداقتش شک کنه، طبعاً اعتمادش به اون فرد کمرنگ میشه و بعدش از بین میره.»