قربان قصد داشته برای سفر توریستی به ارمنستان برود اما اتفاقات آنطور که میخواهد پیش نمیرود، او سر از دمش در میآورد، نمیداند باید چهکار کند نمیداند باید چه تصمیمی بگیرد. پس تصمیم میگیرد در دمشق بماند و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند.
در این میان قرابان چشمش به مردی بهنام حبیب میافتد، مردی درشت هیکل که بدنش پر از خالکوبی است. نام آن مرد حبیب است. قربان ابتدا درباره حبیب دچار قضاوت میشود و او را لایق مدافع حرم بودن نمیداند اما اتفاقاتی پیش میآید که همه چیز را تغییر میدهد.