آن روز صبح زمان را گم کرده بودم. سعی داشتم بچهها را آماده کنم و از در بیرون بروم. گاهی اتفاق میافتد. همهچیز مرتب بود و بعد... یک ساعت باید میگذشت تا تمام کارهایی را که برایشان وقتی مشخص تعیین کرده بودیم؛ انجام دهیم. گذاشتن بچهها جلوی مدرسه، جشن تولد یکی از بچهها، حتی یکبار نرسیدن به پرواز هواپیما، علیرغم اینکه در سالن پرواز بودیم و وقت زیادی داشتیم تا سوار هواپیما شویم.