کتاب هتل نیوسایت - زندگی نامه ی داستانی شهید دکتر محمدعلی رهنمون برشی از کتاب:سرش را به تخت خون آلود تکیه داد و چشمها را بست. مصطفی به صورت لاغر و رنگ پریده و ریشهای نامرتب و بلند دوستش نگاه کرد و با قدمهای بلند راه افتاد و از پارکینگ هتل نیوسایت بیرون آمد. نور تند آفتاب که از آسمانی دود آلود میتابید، چشمش را زد. پلکها را به هم نزدیک کرد. هوای مرطوب کنار کارون نفس کشید. بوی دود و خاک توی سینهاش پیچید و جای بوی خون و الکل را گرفت. حمله هوایی تمام شده بود و دودی سیاه داشت تمام آسمان را می گرفت. به اطراف نگاه کرد. خبری از آمبولانس و مجروح نبود