از گذشتههای دور، و با تلاش بسیار، نفسانیات پنجگانه را به غل و زنجیر کشید تا ذهن بیانتها را دوام بخشیده، عقل و احساس و روح را تحت کنترل داشته باشد. صبر و توکل خدادادیش ابزار معنویتی بود که همواره برای صیانتش جانانه مایه گذاشته بود.
قانون او در وجود خودش بود. راه زندگی را با اعتماد به خود و عمل به اولین وظیفه انسانی، یعنی کوشش، آموخته بود تا به دنبال لذات موهوم نباشد. خودساختهای بود که رنگینکمان زندگیش از آفتاب محبت و باران عطوفت پدید آمده بود. زندگی خاص و ساده و دلپذیری داشت و بخششهایی بزرگ!! از قوای خود در پروراندن استعدادهایش بهره میبرد و به شدت مراقب بود تا اوقات خود را به هدر ندهد و انرژیاش را به هرز. هرگز به سوگ چیزی نمینشست و مدام شاکر نعمتهای بیشماری بود که از خداوند دریافت میکرد ــ نعمتهایی که ابدا برای به دست آوردنشان نه طمع ورزیده بود، نه حسد. نقطه تاریک و مبهمی هم در زندگی نداشت. صاف و ساده و بیپیرایه بود و شفاف سخن میگفت و سخنان سادهاش به زینت صراحت آراسته بود و دستانش به یک سلسله زیور انسانی مزین. از مطالعه کتاب محبت فارغ نمیشد و از اندیشه فضیلت خارج. شادمانی را برای همه میخواست و تنهایی را برای خودش!