«راز شهرزاد» مجموعه داستان کوتاهی نوشته داوود براتی دهقی(-۱۳۵۶)، نویسنده معاصر ایرانی است.
در بخشی از داستان «راز شهرزاد» از این کتاب میخوانیم:
آن روز را خوب به یاد دارم که منوچهر به آشپزخانه آمد و همانطور که یکریز نفسنفس میزد رو به من کرد و گفت:
" آبجی بیا با هم به زیرزمین برویم، زیرا کار مهمی با تو دارم که نمیخواهم کسی جز تو از آن باخبر شود! "
شک داشتم که راست میگوید یا دروغ و کاری که دارد واقعا مهم است که آنطور دست و پایش را گم کرده و سراسیمه به سراغم آمده است یا اینکه باز هم میخواهد مسخرهبازی درآورد و دستم بیاندازد، ولی از رنگ پریدهاش یقین کردم که واقعا کار مهمی دارد؛ برای همین میخواستم همراهش بروم و دلیل نگرانیاش را بدانم، اما دلم میخواست به تلافی روز گذشته که به خاطر دو تا بچه خرگوش سرم داد زده بود و مردن آنها را تقصیر من گذاشته بود تا پدرم هم با همان کمربند همیشگی و در کمال سنگدلی به جانم بیافتد و آنقدر بزند که تمام بدنم کبود و خونین شود، برای همین با خودم فکر کردم کمی اذیتش میکنم و بعد از آنکه حسابی عقدههایم خالی شد، آنوقت بهانهای پیدا کنم و به زیرزمین بروم تا هم کمک برادر کوچکم کرده باشم و هم اینکه قدری ادب شود؛ برای همین همانطور که به اجاق گاز نگاه میکردم به طوری که بفهمد از دستش ناراحت هستم به او گفتم:
" فعلا که نمیتوانم بیایم، چون مادر به خانه مادربزرگ رفته تا در پختن نان کمکش کند و به من هم سفارش کرده است تا مراقبت دیزی آبگوشت باشم، برای همین بعد از آنکه مادر به خانه آمد میتوانم با تو بیایم. "