«هزارپا» رمانی نوشته جابر حسینزاده نودهی، نویسنده ۳۷ ساله ایرانی است که پیش از این او را با کتاب «پاندای محجوب بامبو به دست با چشمهای دور سیاه، در اندیشهی انقراض» میشناختیم. رمان «هزارپا» پر از شگفتی است چون اتفاقات شگفتانگیز زیادی در آن میافتد. این اثر داستان پدرام، پسر جوانی است که پیوسته از اتفاقهای اطرافش متعجب میشود. او عشقی دیوانهوار دارد و با مادری دچار وسواسهای روانی زندگی میکند. او به دلایلی میخواسته پدرش را بکشد اما چون نتوانسته حالا در صدد کشتن مادرش است. او به جلسات روانکاوی میرود، پیش آدمی که بعدا میفهمید خودش از همه دیوانهتر است. مادر پدرام هم به خاطر وسواسهایش وارد جریان روانکاوی میشود و آنجا با مردی میانسال از اهالی جنوب آشنا میشود در این میان پدرام در حالی که با عشقش، سارا به بنبست رسیده با مرد میانسال و مادرش روبه رو میشود. داستان حسینزاده کاملا روانشناختی و شاید بشود گفت درباره دیوانگی و وسواس ذهنی است. پدرام درگیر نوعی عشق جنون آمیز است. او میخواهد دختری را پیدا کند که کپی مادرش باشد اما در رابطه با مادر ناکام است او نوعی دوگانگی ذهنی و روانی دارد. ذهنی که مادرش تمام آن را پر کرده و داستان درواقع داستان رابطه مادر و پسر است، مادری که قصد دارد همه جا پسرش را کنترل کند و برای این کار با روانکاو پسرش وارد نقشهای پیچیده میشود. «هزارپا» زبان شیوایی دارد و ساده نوشته شده است. اگر به رمانهای با درونمایه روانشناختی علاقه دارید، خواندن «هزارپا» قطعا برایتان دلچسب خواهد بود.