درست نمیدانم چند سال داشتم که اولین گناهم را انجام دادم، ولی حالا که فکرش را میکنم به گمانم چهار یا شاید هم پنج ساله بودم که مرتکب اولین گناه خود شدم. آری آن روز را خوب به یاد دارم که به همراه نیما برادرم و داریوش پسر عمهی بازیگوشم در کوچهی تنگ و خاکیمان مشغول بازی بودیم... نمیدانم چرا ولی آن روز با دیدن تعدادی زیادی از آن مورچههای بزرگ که خوب به خاطر دارم هیچ آزار و اذیتی به ما نمیرساندند، به یکباره تصمیم گرفتیم تا با کشتن آنها خودمان را سرگرم نماییم.