جورجیا بعد از یک روز سخت دیگه توی مدرسه، با عصبانیت وارد خونه شد.
به مادرش هیچ توجهی نکرد و با بیاعتنایی به سمت اتاقش رفت.
همون لحظه که دَرِ اتاقش رو بست، پیامکی از طرف دوستش اَبی، به تلفن همراهش ارسال شد.
اون میدونست که مثل همیشه، اَبی ازش میخواست تا باهم به پارک برن، اما دخترک اون رو هم نادیده گرفت و روی تختش دراز کشید.