تادلی لاکپشت جوونی بود که توی یک تالاب بزرگ زندگی میکرد.
اون و بقیه لاکپشتها دوست داشتن توی روزهای گرم تابستون زیر نور خورشید استراحت کنن، چون به عنوان یک لاکپشت، آفتاب گرفتن توی گرمای تابستون همچین حس بدی هم نداشت.
محل زندگی اونها خیلی سرسبز و خوشآبوهوا بود و تقریبا هر روز یک حیوون جدید برای زندگی به تالابشون میاومد.
توی یکی از همین روزها که خورشید به وسط آسمون رسیده بود و همهی لاکپشتها به همراه تادلی به بدنشون کش و قوس میدادن تا کمکم برای خواب ظهرشون آماده بشن، مرغ مگسخواری به تالاب اومد.
با گذشت زمان، پرندهی کوچولو به جاهای مختلف رفت و کلِ تالاب رو تا زمان غروب خورشید بررسی کرد.
غروب اون روز، به دنبال تیکههای چوبی که روی زمین افتاده بود گشت و ساختن لونهاش رو روی شاخهی تنها درخت نزدیک تالاب، شروع کرد.