کتاب سکه اثری است از عاطفه منجزی/ م. بهارلویی، به چاپ انتشارات ذهن آویز. این کتاب یک جلد از مجموعه ای سه جلدی با داستان هایی مجزا است که به روایت ماجرای سه نسل در بازه های زمانی متفاوت با محوریت سه زوج مختلف می پردازد. هر جلد شخصیت های اصلی مخصوص به خود را دارد و بدون دو جلد دیگر کامل است. اما هر سه کتاب در کنار یکدیگر پیشینه ای کامل از خانواده اعتماد و اقبال و رابطه میانشان در اختیار می گذارند. داستان حاضر در یکی از حساس ترین بازه های زمانی تاریخ ایران شکل گرفته و روایتگر ماجرای نسل دوم خانواده اعتماد است.
درست زمانی که نسرین داشت در دل خود مثل مار می پیچید چشمش به عفت الملوک مادر دکتر سهراب مهرپرور افتاد. خانواده ی اعتماد از مدت ها قبل از اعزام سهراب به این منطقه، دوستی و آشنایی دوری با خانواده ی مهرپرور داشتند. فرخ خان خودش به پدر سهراب پیشنهاد داده بود که پارتی بازی کند تا اعزام پسرش به عنوان سپاهی بهداشت به منطقه ی نژآباد صورت گیرد. این طور می توانست در صورت لزوم هوای پسر دوست قدیمی اش را بهتر داشته باشد. بر اساس همین دوستی دیرینه، خانواده ی سهراب هم در مهمانی حضور داشتند. نسرین دخت و فرخ به خوبی می دانستند که حتی قبل از آمدن سهراب به نژآباد، خانواده ی مهرپرور نظر مساعدی نسبت به وصلت با آن ها در سر داشته اند. حالا با اشتیاقی که سهراب از خود نشان می داد، گمان این وصلت چند برابر محتمل تر از قبل به نظر می رسید.