زنگ خونه به صدا دراومد و گاس با عجله رفت تا در رو باز کنه.
بابابزرگ همین که پاشو داخل خونه گذاشت.
جوجه تیغیِ کوچولو چند وقتی میشد که منتظر اون روز بود، چون بابابزرگش از قبل بهش گفت که یک روزی نوهاش رو هم به همراه خودش به ماهیگیری میبره.
وقتی اونها به رودخونه رسیدن، گاس و بابابزرگش به کمک همدیگه، قایق چوبی رو از بالای کامیون پایین آوردن و اون رو تا حاشیهی رودخونه حمل کردن.