تنها بعد از آن بود كه شكها به يقين تبديل شد. او يقين پيدا كرد كه دليجان و مسافرانش همانطور كه به نظر میرسيدهاند، عينا واقعی بودهاند. ما با نشانههای بيماریمان هم همين كار را میكنيم، آنها را يا ساده میگيريم يا جدی، او در رنج خود میچرخيد، از ذهن به جهان بيرون و بازمیگشت ـ حتی به نظرم بيشتر رانده میشد، میتوانم اينطور تصور كنم... بيشتر به شكل يك موتوربرقی مغناطيسی در تغييرات ديوانهوار ذهن خود میچرخيد.