سلام!
نمیدانم دقیق قرار است، آخر این حرفها، به کجا ختم شود! و مطمئن هستم که نمی توانم تمام حرفهایم را در قالب چند صفحه
برایتان بگویم. من در کل در رساندن مفهوم سخنم توانا نیستم!
اول از روزی شروع می کنم که تصمیم به نوشتن یک کتاب گرفتم.
آن هم بدون هیچ آموزشی!
من در زندگی ام، هرگز به خودم اعتماد نداشتم. هیچوقت خودم را باور نداشتم. اما به مرور از اخلاقم خسته شدم و سعی کردم به اطرافم بنگرم. انسانهایی را دیدم که با رفتارشان، جایگاه خود را در بین مردم به آسانی پایین میآوردند و زندگی را به کام خود تلخ! بدون آن که ذره ای، خواهان تغییر خود باشند.