سه زن با صدایی آرام، در اتاقی نیمهتاریک که از گرمای آفتاب در امان نگه داشته شده است، گفتوگو میکنند. لباسهای سیاه و بلندشان مرا به یاد زنان سیسیلیای میاندازد که میخواهند تا آخر عمر در ماتم شوهر ازدسترفتهشان زندگی کنند.
هر سه بالای یک گهوارۀ قدیمی چوبی ایستادهاند و چیزی زمزمه میکنند؛ کاملاً حواسشان هست هیچکس حرفهایشان را نشنود. اگر هم بچهای داخل گهواره باشد، بچۀ بسیار ساکتی است، زیرا تنها صدایی که به گوش میرسد، صدای تیکتاک ساعتی است که بهنظر نامرئی میآ ید، صدایی که کاملاً مناسب حالوهوای خفۀ آنجاست.