روزها جلوی آینه میماندم و با دقت به پیشانیام نگاه میکردم. به خاطر عادت بدی دهن لقی حسن می کردم که داغ و نشانهای روی پیشونی دارم و هر بار فکر میکردم اگر جلوی آیینه بایستم حتی میتونم آن را ببینم. میخواستم به هر نحوی شده این خصلت و این داغ رو از بین ببرم؛ اما تلاشهای بیهوده و بیجای من کاری از پیش نمیبرد. حتی بعضی وقتها سوزش عجیبی در پیشانیام احساس میکردم و بعد از کلی خاراندن و با ناخن خراش دادن دلم خنک میشد.