من خودم را موظف ساختهام تا موضوع قتل خودم را خودم بررسی کنم و بدانم که قاتل من کی بوده است. وقتی در این دنیای زندهگان، قانون به قتل میرسد، مقتولان خودشان باید در پی عاملان قتلشان بگردند. من سعی میکنم تا به یاد بیاورم که چگونه کشته شدم.
بهتر میدانم تا همان روزی را به یاد بیاورم که این واقعه رخ داد. شاید عوامل قتل من، تنها به حوادث همان روز محدود نگردند و تمام گذشتههایم در این قضیه شامل باشند، اما بهتر میدانم آنچه را به یاد بیاورم که روز آخر برایم رخ داد.
آن روز که از خواب بیدار شدم، حس کردم نسبت به هر روز دیگر خسته و کسل استم. طبق معمول به دور و پیشم نگاه کردم تا به یاد بیاورم که در کجایم. دریافتم که در همان اتاقی استم که بودم. دقیق یادم نمیآید که چقدر، اما میدانستم که دو سال یا بیشتر از آن میگذشت که من در این خانهی زیبا و قشنگ و خالی از آدم، آن هم در این اتاق کوچک و محقر که در شمار اتاقهای این خانهی سهمنزلهی رنگین و سنگی به حساب نمیآمد، زندهگی میکردم و به گونهیی وظیفه داشتم تا از این خانه نگهداری کنم.