صدای ساز و هلهلۀ زنان از میان دیوارها و شیشههای رنگبهرنگ اُرسیهای تالار رد میشد و در هوای باغ چرخ میزد و هنگامیکه از لطافت بهاری و عطر نارنجستان عطرآگین میشد، دوباره به تالار برمیگشت و در گوشهای گلبخت خانه میکرد.
همهجا پُر از نقشونگار بود، و برق الماس و یاقوت در آینههای تالار مدام تکرار میشد. گلبخت کنار صندلی مادرش روی تشکچه به مخده تکیه داد و نفس عمیقی کشید. دختر به دستهای حنازدۀ مادرش مینگریست که از برهم کوبیدنشان، سکههای لبۀ نیمتنهاش میلرزیدند و صدای خوشی در تالار میپراکندند. خدمۀ کاخ لیوانهای شربت زعفران و بیدمشک را با بهارنارنج و عرق گلیاس میچرخاندند و عطرخوش آنها در بوی عطرهای فرنگی و عود و اسپند گُم میشد. سینیهای نقرۀ چای، با اِنگارههایشان زیر نور چراغها در دست خواجگان میدرخشیدند و دور تالار میچرخیدند و شهد شیرینیها و کیک و سوهان عسلی کام مهمانها را شیرین میکرد.
داستان نثر خوب و زیبایی داره.فضای ایرانی باعث میشه خوانش لذتبخش شه. اما از تعدد شخصیتهایی که کامل پرداخت نشده رنج میبره به نظرم. یه جاهایی داستان رها میشه برای مثال داستان عشق گلبخت و عبدالحسین خطاط. در کل خوب بود ولی.قطعا یکبار خوندنش لذتبخشه.