در یک صبحِ گرمِ تابستونی توی مسیر بیشهزار، گروهی از چرخریسکها که جزء پرندهها هستن، روی شاخهی درخت بلوطی که پشت کلبهی قرمزرنگی قرار داشت، نشسته بودن و آواز میخوندن.
کمی که گذشت یکی از پرندهها از بقیهی دوستهاش جدا شد و به سمت یاسهای بنفشِ زیر پنجرهی آشپزخونهی کلبه پرواز کرد.
اما همون لحظه که به روی گل نشست، شاخهها لرزیدن و جلو و عقب رفتن، چرخریسک هم تعادلش رو از دست داد و مجبور شد جاش رو عوض کنه.