فضای داستان «سایهی تاریک کاج ها» سلاخ خانه است. در کنار وجه انیمالیستی داستان، لایهای از واقعیت اجتماعی مطرح میشود. عدهای از کارگران سلاخخانه، با پذیرفتن خطر تنبیه و اخراج، عضو خاصی از حیوانات ذبح شده را برای فروش بیرون میبرند. به این ترتیب جملهی پایانی داستان خواننده را سر یک دوراهی دلپذیر قرار میدهد که «شبحی که توی تاریکی و مه پای کاجی کز کرده و نشستهاست» چیزی از قبیل از مابهتران است یا پیرمردیاست که شبانه برای دزدی اجزای لاشه ها آمدهاست؟!. برشی از کتاب «سایهی تاریک کاجها» دوتا از بچهها دیروز رفتهبودند ساحل. وقتی آمدند خبر آوردند دریا جسد زنی را پسداده. اینجور که میگفتند جسد تازه بود وسالم وآب رانده بودش تا پای یکیاز صخرههای مرجانی. «میگفتند لاخهی مویی صورتش را پوشانده بود وشاخهی مرجانی گیر کردهبود لای موهایش»