«به تو از دور سلام... به سلیمان جهان از طرف مور سلام...» آهنگ پیشوازش تمام میشود و دوباره بوق آزاد در گوشی میپیچد. غم مینشیند روی پلکهایم. دل شوره امانم را بریده است. عادت نداشت مرا از خودش بیخبر نگه دارد؛ به خصوص حالا که ناخوش احوال هم شده و اوضاعش، پیچ و تاب دلم را از قبل بیشتر میکند.
با صدای مریم نگاهم را بالا میکشم و او را در قاب در میبینم.
- پاشو راحله. یه فوتی دیگه رو آوردن.