بخشی از کتاب:
پنجشنبه، سیزده جمادیالثانیه، منزل یازدهم. صبح چهار ساعت از دسته گذشته، وارد کنگاور شدیم. کوچه و بازار، همه چیز دارد. جای خوبی است. راه دیشب هم همه صاف بود. مهتاب شب سیزدهم معرکه میکرد. حیف؛ کسانی که باید همراه باشند، نیستند که این شبهای مهتاب را زنده کنند. انشاءالله قسمت همه بشود این سفر را بیایند و به سلامتی این شبها را ببینند. اینجاها از طهران ارزانتر است. هیچ چیز چندان گران نیست اما خانه چقدر گران است. این صاحبخانهها چقدر پول میگیرند. شنیدم که پستخانه دارد. فرستادم ببینم اگر میشود یک کاغذی بدهم. میگویند پست، دیروز رفته. کرایهٔ زیاد بدهید تا کاغذ را نگاه بداریم، روزِ بیست بدهیم. من هم دادم به امید خدا. یا میدهند یا که پول گرفتهاند و کاغذ را هم نخواهند داد. الان حاجی عباس آمده، میگوید از کرمانشاهان به آخر خاک عرب و عجم خیلی راهدزد، زوارها را لخت کرده. زیاد وحشت کردم. خدا همه را محافظت فرماید انشاءالله. همانا دزد نزند به خوبی بگذریم. حاکم کنگاور ساری اصلان پسر ساری اصلان قدیم است. نگذاشت چاروادار شب بار کند. صبح حرکت کردیم.
جمعه، چهاردهم جمادیالثانیه، منزل دوازدهم. صبح سوار شده به راه افتادیم. از کوچه باغات زیاد گذشتیم تا به صحرا افتادیم. راهها خیلی باصفا بود. این راه امروز خیلی شباهت به راه جاجرود داشت. سه ساعت که راه رفتیم، یک چشمهٔ آبی بود. آن آب کمکم صحرا را شبیه به صحرای لار کرده، چند جا قرهچادریها چادر زده بودند. یک سربالایی، سرپایینی هم داشت ولی راه خوبی بود. تا شش ساعت از دسته گذشته، به باغات صحنه رسیدیم. صحنه باغ اشجار زیاد دارد. چشمه و آب زیاد دارد. یک رودخانهٔ بزرگ هم دارد.