فصل اول - بوی خیانت
یک باد نه چندان ملایم تودهای از خاک را جابهجا کرد. در میان انبوهی از گرد و خاک و در حالی که همه جمعیت چشمانشان را بسته بودند، من چشمهای خودم را باز کردم و به تک تک افرادی که ممکن بود این کار را انجام داده باشد نگاه میکردم.
نمیدانستم به چه کسی مظنون شوم. اصلاً چه کسی میتوانست تا این حد رذل باشد؟!
سرگرد میگفت: «من اطمینان دارم که یکی از افراد نزدیک به خانوادهات این کار را انجام داده، آنقدر نزدیک که ممکن است خودت باشی» چه حرف یاوهای؟ من این کار را انجام داده باشم؟! چگونه ممکن است چنین فکر احمقانهای به ذهنش برسد؟
در تمام این چند روز تنها چیزی که برایم اهمیتی نداشت همین اتهام بیپایه و اساس سرگرد بود. حتی اگر تمام مخلوقات از روز ازل تا روز ابد من را متهم کنند، همین که خودم اطمینان دارم نقشی در این فاجعه ندارم برایم کافی است.
-از متن کتاب-
به کسانی دوست دارن با انحرافات زیادی که در فرهنگ عاشورا به وجود آمده آشنا بشن و همچنین یه رمان جذاب با چند معما عشقی و پلیسی رو بخونه این کتاب( عشق و آتش و خون) رو پیشنهاد میکنم