درباره 3 روش برای تصمیم گیری بهتر به شیوه ی کامپیوتری
بخشی از کتاب:
اگر فقط یه شهر تو دنیا باشه که پیدا کردن جا واسه اجاره یا خرید توش سخت باشه، اون سیدنیه. اگه اخیراً سعی کرده باشین خونهای اینجا پیدا کنین، با این مشکل آشنا شدین. اگه هر بار به خونههایی که آگهی میشن برین، یک سری اطلاعات در مورد اون خونهها و به طور کلی بازار به دست میارین. با هر بار بیرون اومدن از خونهها هم، این ریسک که ممکنه بهترین خونه رو از دست داده باشین به جون میخرین. پس از کجا باید بدونین که چه زمانی باید از نگاه کردن به پیشنهاد دادن تغییر موضع بدین؟ خب این مشکلیه که خیلی ظالمانهاس و تقریباً باهاش هم آشنایی داریم و ممکنه شگفتزده بشین اگه بفهمین که راهحلش خیلی آسونه. اون هم سی و هفت درصده. اگه بخواین شانس پیدا کردن بهترین خونه رو به حداکثر برسونین، باید سی و هفت درصد از چیزی که تو بازار هست رو ببینین. بعد هم یه پیشنهاد واسه خونهی بعدی که دیدین و از بقیهی خونهها بهتر بوده ارائه بدین. مثلاً اگریه ماهه که دنبال خونه هستین، سی و هفت درصد از این یه ماه، یعنی یازده روز رو واسه این کار در نظر بگیرین. بعد از اون دیگه آمادهی معاملهاین. این رو میدونیم که تلاش برای پیدا کردنِ جایی واسه زندگی، یه نمونه از مسئلهی توقفِ بهینهاس. این مشکل طبقهای از مشکلاتیه که شدیداً ریاضیدانها و دانشمندهای علوم کامپیوتر در حال مطالعهاش هستن. من یه پژوهشگر در زمینهی شناخت رایانشی هستم. زمانم را صرف تلاش واسه فهمیدنِ این قضیه میکنم که چطور ذهن انسانها کار میکند، از موفقیتهای بزرگ گرفته تا شکستهای ناامیدکننده. واسه این کار به ساختار رایانشیِ مشکلات روزمرهی زندگی فکر میکنم و راهحلهای ایدهآل رو با مشکلات مقایسه میکنم. این کار یه عارضهی جانبی با خودش به همرا داره، باید میدیدم که چطور علوم کامپیوتر میتونه بر ساده کردنِ تصمیمگیری انسانها تأثیر بذاره. من علاقهی شخصیای به این مورد دارم. فکرش رو بکنین، تو شهر "پِرت"، یعنی استرالیای غربی، من یه بچه شدیداً متفکر بار اومده بودم. همیشه سعی کردم طوری رفتار کنم که فکر میکردم منطقیه، با کلی استدلال پشت هر تصمیمی که میگرفتم. سعی میکردم ببینم بهترین کارِ ممکن چیه. اما این روش رو نمیشه به مشکلاتی که تو بزرگسالی باهاشون مواجه میشیم تعمیم داد. حتی یکبار سعی کردم از نامزدم جدا شم، چون وقتی سعی کردم ترجیحات هر دو نفرمون رو در نظر بگیریم و بعد بهترین راه حل رو پیدا کنم، تنها راه حلی که به ذهنم رسید جدا شدن بود.