داستان از هنگامی آغاز میشود که میرزا ابوتراب با ماه منظر دختر جوانی ازدواج میکند در حالی که دخترش دلنواز از این وصلت راضی نیست چرا که مادرش در هنگام به دنیا آمدن او دچار جنون شده و مدتی است که در زیرزمین خانه به زنجیر کشیده شده است.
با آمدن زن جوان، خانم جان مادر میرزا دستور میدهد که مادر و دختر را به خانه دایی دلنواز ببرند. آن دو قصد فرار از آنجا را داشتند ولی نقشه فرارشان نافرجام میماند و پس از آنکه دخترک به خانه بازگردانده میشود با رفتار نامناسب ماه منظر روبه رو میشود.
پس از گذشت حوادثی بین ماه منظر و دلنواز و تشدید اختلاف، پدر و مادر «خانم کوچک» (مادر دلنواز) او را به بیمارستان روانیها منتقل میکنند زیرا میرزا در صورتی حاضر به نگهداری با او بود که او شفا یابد. در طی بستری شدن خانم کوچک در بیمارستان حوادثی رخ میدهد که منجر به بهبود وی گردیده و شفا مییابد...