صدای تیراندازی که از بیرون میآید، بلندتر از قبل به گوش میرسد؛ ولی آنقدر که فکرش را میکرد مهیب نیست، انگار کسی چند ترقه در یک قوطی حلبی منفجر میکند. ترقهها آدم را به این شدت زخمی نمیکردند. دیوارها نازک هستند و نازکتر میشوند. گلولهها بتون دیوار را میجوند و کسانی که پشت سر گلولهها در جاده غیرممکن درحرکتاند بهزودی وارد خواهند شد. ارین هرقدر هم که سعی کند نمیتواند تا ابد آنها را بیرون نگه دارد.
راجر بهطور مبهم حس میکند دلش نمیخواهد ارین آن افراد را تا ابد بیرون نگه دارد. اگر اینجا پایان زندگی یکی از آن دو است، بهتر است پایان زندگی هردوی آن ها باشد. بهتر است اینجا همهچیز بهخوبی به پایان برسد. هیچکس (حتی خود راجر) در جاده غیرممکن تنها قدم نمیگذارد.